پارت هفتاد و پنجم :

لرزان از سرمای هوایی که در این جاده‌ی بیابانی، بیش از شهر حس میشد، قدم دیگری برداشت و از میانه‌ی درب باز کارخانه داخل رفت. چمدان کوچکی که مملو از لباس‌هایش بود و به توصیه‌ی آرش برداشته بودش، سرعتش را کم کرده بود؛ اما به هر حالی که بود خود را به سوله‌ ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.